رادیو فردا که یدی طولانی درچهره سازی سیاسی کاذب دارد اخیرا مطلبی از رامین جهانبگلو باعنوان فیلسوف وپژوهشگر ایرانی منتشرکرده است که نگاهی به آن خالی ازلطف نمی باشد لازم به توضیح است که دراین نوشتارهدف شخص رامین جهانبگلو نبوده بلکه منظورمقاله افشای جریانی است که با دستگیری وزندانی کردن چندهفته ای یا چندماهه برخی ازاین افراد(که من دوست دارم آنها رادیلماج های سیاسی بخوانم) وسپس رها کردن آنها دررودخانه پرتلاطم تحرکات سیاسی ایران ازآنها بعنوان نوعی طعمه برای شناسایی وضعیت اپوزیسیون استفاده می کند درست شبیه پرندگانی که توسط زیست شناسان شکاروپس ازنصب دستگاههای ویژه ثبت وارسال اطلاعات به داده هایی درخصوص زیست آن گونه پرندگان دست پیدامی کنند.
درایران نیزدستگیری یاتهدید به دستگیری کسانی باتابعیت دوگانه چون مازیاربهاری، هاله اسفندیاری، رکسانا صابری و آزاده معاونی مصداق چنین سناریویی است. رژیم مکار آخوندی این افراد راکه عمدتا فاقد هرگونه سابقه سیاسی بوده وحتی چه بسا بعضی ازآنان حتی ازمحل حرفه خود برعلیه مبارزات مردم دستمزدی هم دریافت می کنند شناسایی کرده وبادستگیری آنها موجب کسب اعتباربرای آنها درصفوف مخالفان می شود. دستگاه اطلاعاتی کشورپس ازتخلیه اطلاعاتی این افراد درزمینه های کاری وارتباطات باهدف تقویت کارشناسی خود سپس آنها راباهزارمنت ووثیقه گذاری آزادمی کند تا درمسیرموردنظرخودبه فعالیت به پردازند.
نگاهی به بیشنیه دستگیری این افراد نشان می دهد که هیچیک ازآنها تاقبل ازبازداشت نه خطری برای نظام داشته اند ونه دلایل حداقلی ازجمله فعالیت سیاسی یا حقوق بشری جدی درپرونده آنها دیده می شود برای ارتباط با این افراد نیز روشها وسناریوهای مختلفی چیده می شود بعنوان مثال خانم هاله اسفندیاری (همسرشائول بخاش) ظاهرا پس از سرقت وسائل شخصی وازجمله پاسپورت خود درراه فرودگاه توسط سارقین مجبوربه مراجعه به ساختمان سنگی وزارت اطلاعات درخیابان جردن می شود ورکسانا صابری با گزارش برخورداری یک شیشه مشروب پلمپ شده پایش به سازمان اطلاعات کشوربازمی شود و…
این افراد پس ازآزادی به اعتبارسابقه بازداشت خود توسط رژیم جذب گروهها وفعالیتهای سیاسی وحقوق بشری شده وبا شرکت درمراسم ها یا مصاحبه های تلویزیونی بتدریج تبدیل به چهره هایی می شوند که اهداف استراتژیک نظام را درصفوف مخالفان دنبال می کنند. لازم به توضیح نیست رژیم برای عادی نشان دادن اوضاع تا میزان قابل توجهی به این افراد اجازه می دهد به انتقاد ازوضعیت دولت وحکومت وبا رعایت خطوط قرمزبه پردازند خطوط قرمزی که علیرغم نامریی بودن برای چشم های غیرمسلح براحتی برای افراد باحداقل تیزبینی سیاسی قابل تشخیص می باشند این خطوط قرمزعبارتند از: رهبری راهدف قرارندهید، ازسرنگونی وبراندازی رژیم سخن نگویید وملت راتشویق به مبارزه مسلحانه یا روشهایی که به برخورد با رژیم ونیروهای میدانی آن منجرمی شود تشویق نکنید و…
رامین جهانبگوبعنوان یک نمونه ازاین پهلوان پنبه هاست که معمولا پس ازچندماه آزاد شده وکتابهایی درزمینه خاطرات بازداشت وحبس خود منتشرمی کنند.
این مطلب که با تیتر” زندان انفرادی سبب شده ایمانم رابه ایمان ازدست بدهم” درسایت رادیوی مزبورمنتشرشده و حاوی مطالبی است که مخاطبین رابه خواندن آن درادامه این مقاله دعوت می کنم.
همانطوریکه درمتن مطلب رامین جهانبگلو دیده می شود عمده محتوای آن درخصوص سلول انفرادی وتاثیرآن درسلب هویت زندانی است که بعبارتی مصداق همان شکنجه سفید است. این امرنهایتا نیزبه قبول پیشنهاد بازجویان برای ظاهرشدن درتلویزیون واعتراف به اتهام مورد نظرآنها می انجامد که بطورمعمول معجونی ازاتهام جاسوسی یا ارتباط با بیگانه وتبلیغ برعلیه نظام مقدس اسلامی واقدام برعلیه امنیت ملی است.
دربخش ازاین مصاحبه که ترجمان وابستگی این روشنفکران به ادبیات وارداتی وبه معنای واقعی کلمه، تبلور واژه ” دیلماج سیاسی” است همه حرکات روزمره رامین چهانبگلو به یکی ازبخش های کتابهای خوانده یا ترجمه شده توسط وی ارجاع داده می شود از فرانس کافکا گرفته تا گاندی، اززندان آلکاترازگرفته تا مدیتیشن درسلول انفرادی با یوگا !!.
اما ازهمه جالتبریک بخش ازسخنان وی می باشد که می گوید دربند 209 زندان اوین بازجویان وزندانبانان وی فقط وی رامجازبه خواندن قرآن وکتب ادعیه دانسته اند ولی پس ازدو روز همسروی با چندکتاب ازجمله کتاب “خودنگاری گاندی” به ملاقات وی می آید وهمان کتابهای وی را ” ازامید به بقا به بقای امید” می رساند بقایی که وی خود رانه درزندان اوین وسلول انفرادی ودرقعردنیا بلکه باتاسی به دالایی لاما برفرازفله هیمالیا می بینید جایی که وی می تواند (نظیریک عقاب بلندپرواز) گذراین زمان راتجربه کند!!
بعنوان یک خواننده مطلب فوق که تجربه 300 روز سپری کردن درسلولهای انفرادی بند 209 اوین، 336 جمشید آباد وبازداشتگاه 59 سپاه رادرکارنامه خود دارد هیچگاه برایم معلوم نگردید که چگونه فردی می تواند با چند هفته یا ماه حبس وبدون اعمال هرگونه شکنجه فیزیکی وبرخورداری ازملاقات وکتابهای مورد علاقه خود ازیکسو خود رابرفرازقله هیمالیا ببیند ازسوی دیگربا آن وضع اسفناک درتلویزیون ظاهرا شده وبا موافقت خود با پخش اعترافات دروغین به جاسوسی یاهراتهام دیگرخود رادرپست ترین موقعیت اجتماعی وبه نفع رژیم قراردهد متاسفانه این افراد درصفوف فعالین سیاسی وحقوق بشری مخالف رژیم کم نبوده ودربزنگاههای تاریخی نیش زهرآلود خود رادرپیکرمجروح مبارزان وارد می کنند. نگارنده به این افراد توصیه می کند بجای آسمان وریسمان بافی درخصوص چندماه حبس نازبالشی خود اوقات خود راصرف همان کاروحرفه خود کرده وتلاش نمایند برای جامعه یک نماد شخصیت حقیقی باشند تا بادکنکی که با یک سوزن بادآن خالی می شود.
متن کامل مطلب رامین جهانبگلو رادرزیرمی توانید بخوانید
رادیو فردا
در زندان خواستم به من کتاب برای خواندن بدهند. گفتند جز قرآن وکتابهای دعا کتاب دیگری به من نخواهند داد. دو روز بعد که همسرم به دیدارمن آمد چند کتاب برایم آورد. کتاب «خودنگاری گاندی» موهبتی بود وبه من کمک کرد بقای امید را جایگزین امید به بقا بکنم. گاندی را که شروع کردم به خواندن متوجه تفاوت میان خشونت وعدم خشونت، تفاوت میان انسان وناانسان شدم. گاندی به یک معنا سخن سقراط را تکرارمیکند که «زندگی ناآزموده ارزش زیستن را ندارد.»
جهانبگلو: زندان انفرادی سبب شد ایمانم را به ایمان از دست بدهم
۱۳۹۱/۰۶/۲۵
بند ۲۰۹ زندان اوین به راستی گامی به دوزخ است. مکانی ترسناک حتی برای زمانی اندک. قلمرو بلامنازعی است برای مأموران امنیتی و بازجوها که به دلخواه خود با زندانی رفتار میکنند. آنها زندانیان بند ۲۰۹ را جاسوس، خائن، دشمنان اسلام و انقلاب میدانند که شایسته هر نوع تحقیر و رفتار خشونتآمیزند.
زندانیان کمتر شناخته شده بدون ملاحظه به انفرادی انداخته میشوند. در همین جا بود که من با چشمبند نشسته بودم. ناگهان سیلی از خاطرات کودکی هنگامی که با بچههای همسایه قایمباشکبازی میکردیم به سرم ریخت. چه ترسناک است این وضعیت چشمبسته.
نمیدانم چند وقت بعد (چون در انفرادی گذر زمان را نمیتوان سنجید) بارها و بارها آن لحظههای هراسانگیز زنده شدند. خاطرات کودکی من بی هیچ معنا و مفهومی به سراغ من میآمدند. هویت من در مقابله با آدمهایی بدون چهره که نمیدانستم از من چه میخواهند رنگ میباخت.
در بازجویی مرتباً یاد فرانس کافکا میافتادم. مرا بی هیچ دلیلی بازداشت کرده بودند و من نمیدانستم چه جنایتی مرتکب شده بودم. در «محاکمه» هم کافکا تصویری از موقعیتی مشابه به دست میدهد. شاید او داشت وضعیت زندانیان سیاسی و روشنفکران بیشماری در قرن بیستم را پیشبینی میکرد. «جوزف ک» قهرمان این داستان هم راههای دراز و سرد بازجویی را طی میکند و هر دم که میگذرد در روند بورکراسی فروشکستهتر میشود. در هیچ مرحلهای به «ک» نمیگویند که جنایتی که مرتکب شدهاست چیست. توصیفهای کابوسگونه کافکا از دادگاههای اسرارآمیز و قوانین عجیب و غریب به گونهای هراسانگیز با سیستم قضایی ایران همانندی دارند.
من هم مانند قهرمان داستان کافکا بیآنکه بدانم گناهم چیست آن را پذیرفته بودم. باردیگرچشمبند بهچشم ازکریدورهای دراز به انفرادی برم گرداندند. در طول راه صدای قناریها را شنیدم. بعدها یکی ازنگهبانان به من گفت که این قناریها برای پوشاندن صدای بازجوییها درطبقه همکف نگاهداری میشوند. این مرا یاد پرندهباز آلکاتراز انداخت که از روی ماجرای واقعی زندگی رابرت استرود ساخته شده. ۱۲ساله بودم که فیلم را درتلویزیون ایران دیده بودم. فیلمبرداری سیاه وسفید تناسب شگفتانگیزی با فضای خاکستری سلول انفرادی داشت ومرا مسحور کرده بود. فکرنمیکردم روزی خودم روزهای مشابهی را گرچه برای اندک زمانی تجربه کنم.
زندان انفرادی سبب شد که من ایمانم را به ایمان از دست بدهم اما به من یاد داد که به وجدان ایمان بیاورم. انفرادی جای شگفتانگیزی است. آدمهایی هستند که راههایی را پیدا میکنند که وجدان آزارشان ندهد و اعتبار وشأن خود را کنار میگذارند. کسانی هم هستند که حاضر به این کار نمیشوند.
تجربههای زندان نشان میدهد که اعتباروشأن زندانی چه آسان از اوگرفته میشود. بازجوهای من میخواستند مرا متقاعد کنند که زندگی ارزشی ندارد چون آنها درمقامی بودند که میتوانستند به سادگی آن را نابود کنند. من همیشه بر این باور بودم که معنای زندگی فراترازهرگونه نومیدی است. قوانین ناعادلانهای که مرا به زندان انفرادی انداخت بیش ازپیش این دریافت مرا تقویت کرد.
با اینهمه تجربه زندان انفرادی در ایران تجربه یگانهای است. زندانهای امنیتی ایران تنها به این هدف ساخته شده که زندانی را از انسانیت او خلع کند، شکنجه دهد، و هر کسی را که دلیری میکند که گونه دیگری بیاندیشد یا زندگی کند تنبیه کند و در هم شکند.
در زندان خواستم به من کتاب برای خواندن بدهند. گفتند جز قرآن و کتابهای دعا کتاب دیگری به من نخواهند داد. دو روز بعد که همسرم به دیدارمن آمد چند کتاب برایم آورد. کتاب «خودنگاری گاندی» موهبتی بود و به من کمک کرد بقای امید را جایگزین امید به بقا بکنم. گاندی را که شروع کردم به خواندن متوجه تفاوت میان خشونت و عدم خشونت، تفاوت میان انسان و ناانسان شدم. گاندی به یک معنا سخن سقراط را تکرار میکند که «زندگی ناآزموده ارزش زیستن را ندارد.»
در زندان کوشیدم با تمرینهای بدنی وتمرینهای یوگا خودم را استوارنگاه دارم. من یاد گرفتم که روحم را از زندان اوین برهانم. تنها نگاه کردن به عکس دالایی لاما که وسط کتاب گاندی پیدا کردم به من این احساس را میداد که درحضور او بر فرازکوههایی هیمالیا دارم این زمان را تجربه میکنم.