اکبرگنجی درمقاله اخیرخود تحت عنوان ” راه صلح ازواشنگتن می گذرد” گام به گام به سوی سرنوشتی که نصیب حسین درخشان شد قدم برمی دارد. همیشه همینطوربوده است وقتی می خواهی بادشمنت سازش کنی ودرعین حال ازانگ شکست وننگ تسلیم برحذرباشی بهترین راه این است که بتدریج مخالفت های خود راکم کنی، به خطوط قرمز دیکته شده ازسوی دستگاه اطلاعاتی کشورپایبند بشوی وحمله به دشمنان آنها ر براساس اصل ” دشمن دشمن من دوست من است” آغازکنی این همان راهی بود که حسین درخشان رفت وتنها دستاوردآن تخفیف مجازات وی ازاعدام به 19 سال حبس درمقابل اعتراف به شکست وهمکاری درراه اندازی ارتش سایبری ایران برعلیه مبارزین راه آزادی بود.
گنجی ازحدود دوسال قبل با رویکردی کاملا آشکارتحت عنوان “روشنفکرقلمروعمومی” ابتداء سعی می کند طرفداران رژیم ( حزب الهی ها، چپ های ورشکسته، شوونیست های کور، مزدوران وگروه های لابی رژیم دراروپا وآمریکا) راتحت عنوان جعلی “اپوزیسیون ملی” زیریک پرچم قراردهد وسپس بااستفاده ازعنوان ” اپوزیسیون همسو” برای اپوزیسیون واقعی ایران که بدنبال تغییررژیم است باحمایت دولت وحزب حاکم برآمریکا نیروهای اصیل را بعنوان همراه با قدرتهای خارجی معرفی وبه نفع رژیم بایکوت نماید.
ازهنگامیکه باراک اوباما قدرت رادرژانویه 2009 بدست گرفته تلاشهایی برای ایجاد رابطه با رژیم بعمل آمده ونمایندگان طرفین درجاهای مختلفی با هم دیدارداشته اند سرکوب جنبش میلیونی سبزکه مصادف با نامه نگاریهای خامنه ای وباراک اوباما ازیکسو وعدم حمایت دولت آمریکا ازمبارزات مردم ایران گردید دستگاه سیاست خارجی آمریکا را با عملکردی مشابه دوران سرکوب جنبش چینی ها درمیدان تیان آین من مواجه کرده است با این تفاوت که درکشورچین بدلیل تسلط رهبری وحاکمیت براوضاع امکان مصالحه وجود داشت ولی درایران بدلیل فقدان پایه های اصلی نظیرحزب، دولت مقتدروارتش منسجم برای اطمینان ازنهایی شدن سرکوب این وضعیت وجود ندارد لذا هم رهبری ایران وهم رهبری آمریکا باسیاست های زیکزاکی درصدد برقراری این رابطه ورسیدن به یک تفاهم می باشند تفاهمی که نظیربازی “ماروپله” آنها رابه هم نزدیک ودرقدم بعدی دوباره با بلعیده شدن توسط مارمنافع گروهی آنها رابه قعرجدول سرازیرمی کند.
به شهادت نوشته های خود نگارنده ازاولین مخالفان “تجزیه ایران” بوده ودرهنگامی که پایه های این سیاست توسط نئوکانهای طرفداراراسرائیل درسال 2005 گذاشته می شد مطلب خود را “درابنجا” به کنفرانسی که درموسسه آمریکن اینترپرایزبرقراربود ارسال نمودم درآن نوشته ذکرشده بود که محوراصلی تمام مبارزات ومخالفتها با رژیم باید “حقوق بشر” باشد وتنها با اجرای مفاد منشورحقوق بشراست که تمام ستم ها ازملی ومذهبی گرفته تانسبت به زنان وکودکان وتمام آحادملت رفع می گردد نگارنده بههیچوجه نمی پذیرد که تحت لوای مبارزه باتجزیه طلبی محملی برای جنایات رژیم درحقوق قومیتها واقلیتهای ملی ومذهبی وسایرگروههای مرجع جامعه بسازیم مبارزه کوروازموضع شوونیستی، حاکمیت ورژیم یا فرصت طلبی با فدرالیزم تحت عنوان مبارزه با تجزیه طلبی نیزنه تنها امری مذموم بلکه بدلیل اهمیت آن درجایگاهی بسیاربالاتر ازفدرالیزم وتجزیه طلبی قراردارد زیرا اولا بستری که تجزیه طلبی یاهرنوع نیروی گریزازمرکز را ایجاد وبه آن دامن می زند ستم ملی ومذهبی ونقض حقوق بشراست و ثانیا بدلیل قرارداشتن اهرمهای رفع این ستم ها دراختیارحاکمیت کنترل آن دراختیاردولت متبوع آن قومیتهاست ودرواقع گروندگان به گرایش تجزیه طلبی خود معلول وقربانیان طرزتفکروهزمونی طلبی حاکمیت می باشند وهیچ عقل ومنطقی نمی پذیرد که ما علت رارها کرده وبه نفع حاکمیت به معلول به پردازیم.
نقد مصاحبه اکبرگنجی بامیهن نه بخاطراثرگذاری مطلق وی براین جریان بلکه به این دلیل است که وی یکی ازنمادهای این تفکراست که خوشبختانه بدلیل شخصیت پروپاگاندایی وی جلوه بیرونی دارد وعلیرغم تلاش عمومی این جریان برای رعایت اصول پنهانکاری ناچاربه بیرون ریزی می شود.